جدول جو
جدول جو

معنی سیخ کارد - جستجوی لغت در جدول جو

سیخ کارد
سیخی دودم که میان عصا و مانند آن جای دهند، مغول، زلق، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سیه کار
تصویر سیه کار
سیاهکار، بدکار، گناهکار، فاسق، ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، ستمکار، گرداس، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه
فرهنگ فارسی عمید
(یَهْ)
کنایه از ظلم و شوخی. (آنندراج) (غیاث) :
در سیه کاری چو شب روی سپیدآرم چوصبح
پس سپید آید سیه خانه به شب مأوای من.
خاقانی.
آتش ارچه سرخ روی است از شرر
تو ز فعل او سیه کاری نگر.
مولوی.
چند بتوان ساخت موی خویش چون قیر از خضاب
چون نمیگردد جوان دل زین سیه کاری چه سود.
صائب.
رجوع به سیاه کاری شود
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ کَ دَ)
راست کردن. (آنندراج).
- کمر سیخ کردن،قامت راست کردن. (آنندراج) :
از نخستین نگهت مست و خرابم کردی
کمری سیخ نکردم که کبابم کردی.
تأثیر (از آنندراج).
- گوش سیخ کردن، گوش راست کردن. آماده شدن برای شنیدن حرفی
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ)
اسم فارسی حجرالمسن است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه). رجوع به سنگ ساب شود، سنگ فسان. فسان. (ازیادداشت بخط مؤلف). رجوع به سان و سنگ فسان شود
لغت نامه دهخدا
(یَهْ)
کنایه از مردم بدکاره و فاسق و فاجر بدروزگار باشد. (برهان) (آنندراج). فاسق. بدکار. (غیاث اللغات). فاسق فاجر و ظالم. (فرهنگ رشیدی) :
سپیدکار وسیه کار دست و زلف تواند
تو بیگناهی از این هر دو ای ستیزۀ ماه.
سوزنی.
سیه کار شب چون شود شحنه سود
برون آید آتش ز گردنده دود.
نظامی.
بدزدید بقال از اونیم دانگ
برآورد دزد سیه کار بانگ.
سعدی.
سیه کاری از نردبانی فتاد
شنیدم که هم در نفس جان بداد.
سعدی.
رجوع به سیاه کار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سیه کرد
تصویر سیه کرد
آن که سیاه کند مسود، بد کار فاسق، ظالم ستمکار
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی که بزمین فرو برده برآن چوب نهند و باتیشه تراشند، (خاتم) دستگاه ساده و کوچکی است با دو ضلع قایم بهم که بوسیله میخی بزمین محکم شود و وقت کارکه خاتم ساز بر روی زمین قرار گیرد ضلع عمود آن رو بخاتم سازاست. طرزاستفاده از میخ کارباین ترتیب است که اگرمثلابخواهند چوبی راببرنند یک سر آنرا بر روی زمین میگذارند و سر دیگر را به میخ کار تکیه میدهند و در عین حال آن سر چوب را که به میخ کار تکیه دارد از طرفین بین شست دو پای خود محکم میگیرند و آن وقت اره را برداشته مشغول محکم میگیرند و آن وقت اره را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیه کار
تصویر سیه کار
((یَ))
سیاهکار، بدکار، ظالم
فرهنگ فارسی معین
بدکار، سیاه کار، فاسق، گناه کار، فاجر
متضاد: صالح، ظالم، ستمکار، ستمگر
متضاد: دادگر، عادل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سیخونک
فرهنگ گویش مازندرانی
تیغ سرتراشی
فرهنگ گویش مازندرانی
گوسفندی سرخ رنگ با گوش های تیز
فرهنگ گویش مازندرانی